كفش هايم پشت در جا مانده اند. پشت در اتاقي كه صداي اولين تجربه هاي بودنم و ناتواني ام شنيده مي شود، همان جا كه لالايي است. همان جا پشت در خاطرات نوزادي ام جا مانده اند. ردپايي نيست. گم شده اند سال ها ميان عكس هاي قديمي زرد رنگ.
كفش هايم پشت در جا مانده اند. رد پايم گم شده و كفش ها ديگر اندازه پاهاي من نيستند، خيلي وقت است كه با پير شدن من كوچك شده اند. نمي دانم كي؟ اما فكر كنم از همان موقع كه گفتند: بزرگ شدي، ديگر نبايد با پسرها فوتبال بازي كني، بايد نماز بخواني، … گمانم همان موقع ها بود كه كفش هايم جا ماندند. پشت در خانه مامان بزرگ جا مانده اند. همان جا ماندند و من رفتم. جا ماندند پشت آن در چوبي كلون دار قديمي كه پيچيده بود به برگ موهاي سبز رنگ و جا ماندم از آن همه سال كودكي. رد پايم نيست كه بدانم از كدام طرف مي شود برگشت؟ حالا ديگر اندازه پايم نيستند. پاهاي آبله زده ام براي اين كفش هاي عروسكي بزرگ هستند. تابستان كه تمام شود، عطش و آتش و گرما كه بروند، آبله پاهايم كه خوب شود؛ برمي گردم. از همان راه بي رد پا بر مي گردم. شايد كفش هايم هنوز اندازه بشوند، شايد باز هم بتوانم روي سنگ فرش هاي قديمي حياط مامان بزرگ بدوم بي آنكه بترسم از روزها و فرداها، پاهايم را برهنه در حوض فرو كنم و دنبال ماهي هاي كوچك قرمز رنگ بدوم.
كفش هايم پشت در جا مانده اند. همان موقع كه بين بلوغ و بالغي سر در گم راهي بودم كه نشاني نداشت، كفش هايم پشت در خانه پدري جا ماندند. دوستانم، خاطراتم و نوشته ها هم جا ماندند، همان جا كه نميدانستم بلوغ شدم يا بالغ. سر در گم راهي بودم، معلم بشوم يا نويسنده يا مهندس يا دكتر يا مكانيك يا خواننده؟ قلم به دست بگيرم و كدام را رقم بزنم؟ كفش هايم جا ماندند پشت در طعم گس بلوغ و عشق. همان جا ماندند. بين آن همه تجربه هاي سر در گمي. رد پايم هست هنوز، روزهايي كه تجربه ميكنم بلوغ را، رد پايش را پيدا ميكنم؛ مي دانم از كجا بايد برگردم، راه را بلدم. آهسته بر ميگردم، همين نزديكي است؛ از كنار سالهاي آرزوهاي بزرگ كه رد شده اند، مي گذرم تا برسم. پاهايم اندازه كفش ها هست و نيست، مثل حس سردر گمي بلوغ و بالغي.
كفش هايم پشت در جا مانده اند. همان موقع كه خزيدم در زاويه تنهايي اتاق. همان جا پشت در جا مانده اند. همان روزها كه عشق ها زخم ميشدند و دلمه ميزدند و … جايشان گذاشتم پشت در، رد پايم هست هنوز، هنوز همه زخم ها دلمه نبسته اند. هنوز كفش هايم نو هستند. رد پايي نيست، راه را نمي دانم.
هنوز نمي دانم با اين جعبه كفش ها چه كنم؟ شايد جايشان بگذارم كنار خيابان!
بیان دیدگاه