قرار بود برايت بنويسم از خوبي هايت، جرقه اش هم يك ايميل فورواردي بود كه بچه هاي يك كلاس يك روز به دستور معلم اشون از خوبي هاي هم مي نويسند و همه شاگردهاي آن كلاس، كاغذها را نگه ميدارند و وقتي كه يكي از آنها در جنگ كشته مي شود از بين وسايل شخصي اش اين كاغذ قديمي زرد رنگ تا خورده را پيدا مي كنند كه همه دوستانش كه در مراسم فوتش شركت كرده بودند هم مشابه آن كاغذ رو سالها بود كه مثل يك گنج نگهداشته بودند و به معلم مدرسه اشون نشان مي دهند.
نميدانم اين نوشته هاي اينترنتي مي تواند حس همون كاغذها را بعد از سالها داشته باشد يا مي تواند همونقدر پر از بوي قلم و جوهر و كاغذ باشد يا نه؟ اما وقتي اينجا نيستي، پيشم نيستي و من نميتوانم كاغذي برايت بنويسم مجبورم الكترونيكي بهت بگويم كه چقدر خوبي:
تو خوبي خيلي خوب، چون هر وقت كه خسته از شرايط زمانه ميپيچم به كنج تنهايي ام، ياد تو و آن همه انرژي تمام نشدني ات مي افتم كه با ذره اي از آن ساعت ها مي شود شاد بود و ماند و لذت برد، و حسودي ام مي شود به آن همه شرارت و شادي، كه اي كاش من هم ذره اي از آن را داشتم تا آدم ها را مسحور كنم با معجزه اي به نام تو.
تو خوبي خيلي خوب، چون ميخواهي به همه محبت كني تا لذت ببري، ميخواهي عشق را دوباره معني كني و آنقدر خوبي كه نميداني مجنون هم مانند تو سرگردان اين سراب شد.
تو خوبي خيلي خوب، چون وقتي عاشق ميشوي، مي بازي همه چيزت را و نميداني كه عشق يعني بودن و نباختن.
تو خوبي خيلي خوب، چون اينترنتي عاشق ميشدي و ميخواستي كه من برايت فال حافظ بگيرم.
تو خوبي خيلي خوب، چون وقتي كه من به خاطر چند ماهي فاصله سني احساس بزرگ تري ميكنم و ميخواهم كه تو را نصيحت كنم، گوش ميكني و به رويم نمي آوري كه تو بيشتر از من ميداني و ميفهمي.
تو خوبي خيلي خوب، چون وقتي از دست لجبازي هاي عاشقانه ات خسته شدم و رفتم؛ بار بعد سعي مي كردي كمتر حرف بزني و نمي فهميدي كه من فهميدم.
تو خوبي خيلي خوب، چون خودتي، چون نقاب نداري، چون زلالي، چون پاكي، چون ميخواهي كه آدم ها دانه هاي دلشان مثل انار پيدا بود و نميداني كه آدم ها انار نيستند.
تو خوبي خيلي خوب، چون هيچوقت به من نگفتي كه چقدر خودخواه و مغرورم و چقدر همه را از بالا ميبينم.
تو خوبي خيلي خوب، چون اون روز تو سلف دانشكده براي يكي از بچه ها باهم با يك كيك پنجاه تومني و چندتا چوب كبريت، جشن تولد گرفتيم و تو آنقدر به ما انرژي دادي كه تا ابد يادم بماند.
تو خوبي خيلي خوب، چون وقتي فهميدي ندا ازدواج كرده و ما را دعوت نكرده با هم قرار گذاشتيم كه ما هم دعوتش نكنيم و تو نميدانستي كه ما عاشق هم نمي شويم.
تو خوبي خيلي خوب، آنقدر خوبي كه امسال اولين تبريك تولدم را از پشت سيم و خط و سيگنال از فاصله اي دور از تو گرفتم.
تو خوبي خيلي خوب، به همين سادگي و به همين راحتي كه گفتم.
تو خيلي خوبي خيلي خوب، چون تو ياهو 360 مي نويسي كه اگر گفتي من كجا بودم؟ و نميداني كه من ميدانم گوا بودي.
تو خوبي خيلي خوب، آنقدر كه من نميدانم چه بگويم؟
تو خوبي خيلي خوب، چون دوست من هستي! 😉
————————————————————————————————
پي نوشت: كاش عاشق اين پسره نميشدي تا من كم تر حرص بخورم.
تو خوبي، خيلي خوب، چون همه چيز رو در مورد دوستت خوب مي ببيني، آفرين.
خدا اين دوست هاي خوب رو برات زياد كنه.
اون آخرشم هم گل گفتي.
هميشه خوب و سربلند باشي.
سلام بهار عزيزم ..
ممنون از كامنت مفصل و زيبات . برام خيلي جالب بود كه هميشه ميخونديم ولي اولين بار بود كه كامنت ميذاشتي ..گمانم معجزه ي پست بوده .. كشيدن خاطرات لطيف از بايگاني قلبمون .
ممنون كه برام از پاك ترين احساسات زندگيت نوشتي .
بهار:مرسي مهربانو جان واقعا خوشحالم كردي كه برام كامنت گذاشتي. مرسي و ممنون از لطفت