یادش بخیر یک باری یک آقایی در گودر سه ساعت با من بحث کرده بود، سر یک موضوعی. بعد برایم ایمیل زده بود و قرار بود بیشتر بحث کنیم. یک روزهای خسته کنندهای بود، من هم حوالهاش کردم به بعد.
دنبال یک کلمه در ایمیلها میگشتم که به اسماش و ایمیلهای رد و بدل شده برخورد کردم، اشکم سرازیر شد.
همیشه نشانه پیری موهای سفید شقیقه نیست. ذهن و حافظه به فنا رفته نابود شده هم هست.
خاک بر سرم کنند واقعا. خاک برسرشان کنند واقعا. چه کسانی؟
آنهایی که مدام در کلهام کردند که این حافظهات خطرناک است و چه است و چه است و چه و … چه و … و چه … و چه و … ناخودآگاه باعث شدند، حافظهام را با زیر دریایی بفرستم برود اعماق دریا.
میخواهم بروم بهش بگویم بیا حالا با هم بحث کنیم، دست به یقه شویم، داد بزنیم سر هم، اصن قهر کنیم، بعد باز هم آشتی کنیم، باز از اول همان حرفها را بزنیم و … بعد دوباره باز از اول، دوباره باز از اول، دوباره باز از اول، باز از اول، و ….
چرا؟ چون میخواهم باور کنم هنوز نمردم. زندهام.
من نمرده ام، زنده ام
شنبه, آوریل 21, 2012 بدست بهار
گیرم که همۀ نشانه ها را منهدم کنم، این خاطرات پنهان را چه می کنم؟
اهوم