دايي من: ببين بهار من ميخواهم باز هم به همين رييس جمهور راي بدهم.
بهار: چرا؟ براي چي؟ مگه خل شدي؟
دايي: نه بهار جونم! براي اينكه بره باز هم از اين حرفا بزنه و بگه كه اسراييل نابود بايد گردد و … آمريكا هم بياد ايران بزنه كن فيكون كنه و بره و نسل همه اينها رو از بين ببره و ما راحت شيم.
بهار: دايي آخه چرا اينقدر ساده لوحي؟ ميداني جنگ بشه چقدر بدبخت ميشيم؟ مگه تو سابقه جنگ قبلي يادت نمياد؟
دايي من: چرا! اما يه نسل نابود ميشه، راحت ميشيم ديگه.
بهار: كدوم نسل؟ نسل من؟ نسل تو؟ يا نسل بچه ات؟ تازه همه ما هنوز داريم تاوان اون قبلي رو پس ميديم.
[ دايي كمي سكوت ميكند]
دايي: باشه اشكالي نداره بالاخره اينا هم نابود ميشن ما راحت ميشيم.
بهار: آخه دايي مگه جنگ قبلي اينا رو نابود كرد كه حالا بكنه. تازه اگه همه با هم نابود بشيم كه ديگه تو هم نيستي كه خوشحال بشي كه. بعدش هم به نظر من تا آدمايي مثل تو (البته تو دلم گفتم غضنفرهايي مثل تو) در اين مملكت داريم، نيازي به آمريكا نداريم كه بياد بزنه ايران رو نابود كنه، همين تو يه دونه كافي هستي.
اينجا ديگه خنديديم و مكالمه تموم شد.
اين روزها كه همه دارند در مورد انتخابات آمريكا و … حرف ميزنند، دارم به اين فكر ميكنم كه ما چه مملكت بدبختي هستيم به خدا، من ميخواهم بروم به آن نامزدي راي بدهم كه در خيابان اندازه مانتو و روسري ام را چك نكنند، بماند كه اين آقاي نامزد الان چقدر ناز مي كنند و براي همه ما شرط و شروط مي گذارند. دايي من هم ميخواهد برود به آن كسي راي بدهد كه بالاخره بيايند بزنند همه را نابود كنند، خلاص شويم. البته دايي قبلا به همون نامزد اصلاح طلب راي داده بود اما الان معتقد است كه «دندان لق را بايد كند انداخت دور.»
آن وقت آمريكايي ها از اينكه اوباما رييس جمهور شده از خوشحالي نمي دانند چي كار كنند؟ وبلاگ نويس هاي ما هم در خوشحالي مردم آمريكا شريك هستند، البته من نمي دانم چرا؟ مثلا الان ديگر همه تحريم هاي بين المللي (علي الخصوص اقتصادي) عليه ايران حذف مي شود؟ آمريكا ديگر از حق وتويش عليه ايران استفاده نمي كند؟ لابي صهيونيست مي گذارد ارتش آمريكا از افغانستان و عراق خارج بشود و ايران از محاصره نظامي در بيايد؟ و …
اگر هم بگوييد كه ما ياد انتخابات فلان روز خرداد افتاديم، باور كنيد يك جيغ فجيع خواهم كشيد. آقا جان، اوباما جان يك سال و خورده اي است كه دارد تبليغ انتخاباتي مي كند و همه زن و زندگي اش جلوي چشمان من و شماي ايراني تروريست و مسلمان هم هست و تازه زندگي نامه عمه اش را هم درآورده اند و … آن وقت ما در ايران حتي اسم زن و بچه پريزيدنت خوش تيپ امان را هم نميدانيم، البته اينكه در توجيه بگوييم كه اين زندگي شخصي يك نفر است و به خودش مربوط است نشان مي دهد كه ما ايراني ها دموكراسي و احترام به حقوق افراد را خوب بلديم اما هر جا كه به نفع امان باشد.
گفتگوی جالبی بود. خیلی ها نظر دایی شما رو دارند، ولی این نظر همانطور که شما گفتید ، چاره کار نیست. به نظرم گذشت زمان و روشنگری مردم تا حدود زیادی می تواند رهگشا باشد. من نمی دونم این مردم تا کی می خواهند این راه اشتباه رو ادامه دهند و همچنان مثل کبکی که سرشو کرده زیر برف عمل کنند.
امیدوارم هر چه زودتر از این خواب خرگوشی بیدار بشن.
یکی می گفت دموکراسی چیزی نیست که بشه به مردمی هدیه اش داد. ایرونی های تنبل اینجا دیگه نمی تونن زرنگی کنن… تا خودشون رو اصلاح نکنن، هیچ اتفاقی نمی افته.
بهار: بله دقيقا درست ميگوييد. در اينكه ايراني ها تنبل هستند و منتظر هستند هميشه يكي بيايد نجاتشان بدهد و …كه شكي نيست اما راستش اين تنبلي خيلي ترسناك است چون دارد به قيمت آسيب زدن به خودمان و نسل هاي بعدي تمام ميشود و اين خطرناك است. من واقعا از اينكه فردا روزي نتوانم جواب فرزندم را در مورد جامعه اي كه تويش بودم و نتوانستم كاري براي بهبودش بكنم، بدهم؛ ميترسم 😦
کار من از ترس گذشته ، چون همین الآن هم نمی تونم جواب پسرکم رو بدم … 😦