مدرسه كه ميرفتيم، براساس اينكه مثلا هر كدام از معلمها چقدر ناز و دوست داشتني بودند؛ علاقه امان به درس مربوطه فوران ميكرد و براي نشان دادن عشق امان به معلم مربوطه هي بيست ميكاشتيم در كارنامه كه معلم امان مثلا ما را تحويل بگيرد و هزار آفرين و اينها به ما بدهد و … از گزينه اينكه من از بس كه دختر خوبي بودم كلا مورد عنايت هيچ معلمي نبودم كه بگذريم، يك درسي بود كه رسما روي اعصاب ما بود؛ آن درس تاريخي چيزي نبود جز: «شيمي».
معلم شيمي ما يك خانم بسيار نامحترم بداخلاق بود كه با لگد در كلاس را باز ميكردند و ميفرمودند (البته روم به ديوار و گلاب به روتون و …): «بتمرگيد» تازه به ماجرا اضافه كنيد صورت هشت كروموزومي چهار گوشش را و عينك در قابلمه اي اش را و … كه خواب از سر ما در عنفوان جواني ربوده بود. البته شايد چنين معلمي در دوران عهد شاه وزوزك كه ما مدرسه ميرفتيم خيلي غير طبيعي نباشد اما حضور چنين معلمي در يكي از مدارس نمونه مردمي و ستاره دار دخترانه تهران كه دخترهاي ملوسش موهاي دمب گوشي داشتند و بستني ايراني به پوستشان سازگار نبود؛ يك چيزي در حد هيولا و برونكا* بود و البته بچههاي پاستوريزه آن مدرسه بلايي سرش آوردند كه فكر نكنم سر معلم ديگري در اين مملكت آمده باشد و بيچاره يكي-دو سال بعد از مدرسه ما رفت و خاطره بدش هميشه براي ما باقي ماند.
خلاصه اين رفتار سرشار از محبت معلم شيمي امان باعث شد كه من يك دل نه صد دل از شيمي و هر آن كس كه يك جورايي به شيمي مرتبط مي شود؛ متنفر شوم. از همه انواع و اقسام شيمي متنفر شدم: شيمي آلي، شيمي معدني، شيمي دريايي، شيمي خشكي، شيمي فضايي، شيمي زميني، شيمي محض، شيمي اصلي، شيمي فرعي، شيمي كاربردي، شيمي افقي، شيمي عمودي، شيمي مورب، شيمي چپي، شيمي راستي، مهندسي شيمي، پزشكي شيمي، شيمي و فيزيك، فيزيك و شيمي و …
و آيكيو و سوادمان در زمينه شيمي در همان سطح اكابري باقي ماند. داستانهاي ما و اين معلم شيمي هم خيلي با مزه بود:
معلم شيمي: بهار درس خواندي؟ (البته سوال مسخره اي بود چون من هيچوقت درس نميخواندم)
بهار: بله خانوم! (آيكون خب چيه دلم ميخواست دروغ بگم، بهتر از جريمه شدن بود كه)
معلم شيمي: پس علامت اختصاري اين عنصرهايي رو كه ميگم بگو! سرب؟
بهار(با اعتماد به نفس كامل): Mn
معلم شيمي (آيكون موي سر كنون): قلععععععع؟؟
بهار: Cu
معلم شيمي: منگنززززز؟؟؟
بهار: Pb
معلم شيمي: تو آدم بشو نيستي! از روي جدول تناوبي 100 بار بنويس تا اينها رو ياد بگيري و …
البته من اين صد بار را نوشتم اما جريمههايم هم غلط داشت. علايم اختصاري را به انگليسي سر هم نوشته بودم چون خوشكل تر بود و به همين دليل نمره انضباطم 14 شد!
معلم شيمي: بهار! واكنش فلان رو پاي تخته بنويس ببينم.
] بهار مينويسد[
معلم شيمي: بهاررررررررررر!!!!!!! اين كه يه واكنش انفجار اتميه! اين واكنش بمب اتميه كه!
بهار: خب خانم اگه ميخواهيد حد انفجار كاهش پيدا كنه، از كاتاليزور استفاده كنيد!
معلم شيمي: بهارررررررررررر!!!!!! كاتاليزور انرژي واكنش رو بيشتر ميكنه!
بهار: خب خانم كيفش به همينه ديگه!
…..
معلم شيمي: بهار؟! سديم و پتاسيم و كلسيم چي هستند و به چه درد ميخورند و چه خواصي دارند؟
بهار: به درد استخوان درد و استحكام استخوانها! براي درد پاها و مفاصل هم خوب هستند!
……
معلم شيمي: بهار؟! تعداد اوربيتالهاي اتم به چي بستگي داره؟
بهار: به هسته اتم!
……
معلم شيمي: بهار؟! چرا عدد اكتان بنزين رو كاهش ميدن؟
بهار: هيچي خانم كه گرونتر بفروشنش!
……
معلم شيمي: بهار؟! عناصر راديو اكتيو چي هستند و چه خواص و كاربردي دارند؟
بهار: براي عكس برداري از استخوونها استفاده ميشن!
……
البته يك بخش شيمي بود كه من خيلي دوستش داشتم: آزمايشگاه شيمي.
اولين بار كه آن آزمايش معروف كوه آتشفشان را ديدم، بابا جان را مجبور كردم كه يك كيلو بي كرومات آمونيوم نارنجي رنگ بخرد با اين توجيه كه عقدههاي دوران نوجواني من مانع از پيشرفتم در بزرگسالي نشود. خلاصه ديگر ما همه چيز و همه جا را به شكل كوه آتشفشان ميديدم: كتابخانه، كوه لباسهاي نشسته در حمام و كنار ماشين رختشويي، كوه مدارك و اسناد مالي بابا، صندوق عقب ماشين بابا، سبد ميوه و … و همه جا اين آزمايش را به كمك اخوي انجام ميداديم تا نكند خدايي نكرده بزرگ شويم و پيشرفت نكنيم و بيسواد بمانيم. البته هنوز مقداري از اين ماده نارنجي خوش رنگ را دارم.
معلم شيمي: بهار؟! بالن و بورت و لوله آزمايشگاه و … چه كاربردهايي دارند؟
بهار: مثل ظرفهاي آشپزخونه هستند، واسه اينكه ما هي از اين يكي به اون يكي مواد بريزيم!
حالا با اين سواد اكابري من از شيمي و هر آنچه كه به شيمي مربوط مي شود؛ يك نفر با جستجوي عبارت «سي عدد وسيله آزمايشگاه شيمي» به اينجا رسيده است!!!!! اين بي ناموسي ترين توهيني بوده است كه در طول اين چند سال عمر به درد نخورم به من شده است.
حالا يكي، دو تا، چه خبرته بابا سي تا؟ نابغه آخه راكتور و نيروگاه اتمي ندارم كه سيييي تااااا وسيله آزمايشگاهي داشته باشم كه. اصلا تو سي تا وسيله آزمايشگاه شيمي رو ميخواهي چي كار؟ به چه دردت ميخوره؟ ميخواهي نيروگاه هسته اي راه بندازي؟ به جاي اين كارها برو دكتر شو به درد جامعه ات هم بخوري؟ ميخواهي بري مثل رازي الكل كشف كني، مردم رو از اين دنيا و اون دنيا بندازي كه چي بشه؟ خب نكن ديگه! برو مثل يه دختر يا پسر خوب همون مهندس بشو، واسه جامعه هم مفيده؛ تازه جامعه ما بالاخره به يك مهندس خوب احتياج داره، فقط مهندس شيمي نشو، خوب؟
آخه برادر من! خواهر من! من همين الانش هم كه ميگن انرژي هسته اي حق مسلم ماست؛ من فرق بين هسته و اتم رو نميدونم؛ آخه من چطوري سي تا وسيله آزمايشگاهي، اون هم از نوع شيمي اش رو بهت بدهم؟
*برونكا همونيه كه چوبين باهاش ميجنگيد كه سياره اش رو نجات بده، سرش كچل بود و دماغش گنده و يه شنل سياه داشت كه دو تا بال شنلش كه نوكهاي تيزي داشتند، به سمت بالا رفته بودند. اصولا به نظر من هر كسي شيمي خوانده شكل برونكا است (اگه شيمي نخوندي حتي كچل و دماغ گنده هم كه باشي، برونكا نميشي. اگه شيمي خوندي و كچل و دماغ گنده باشي، تازه برونكا ميشي. البته هر دو شرط با هم لازمه: كچلي و دماغ گندگي. يك شنل هم ميتونه شرط كافي باشه؛ حالا شنل زورويي هم بود رنگش سبز لجني هم بود قبوله. هر چند عينك هم كه باشه نور علي نور ميشه البته از نوع قابلمه اي اش. بنابراين خودت تصميم بگير كه برونكايي يا نه؟ به من چه! والا).
خدا بگم چيكارت نكنه بهار !! با اين پستت سر صبحي كلي خنديدم ..
تصادفا»تو همسن من نيستي؟ يا همون مدرسه كه من بودم نبودي؟؟
چه احساس مشتركي از شيمي داريم(آيكون بالا آوردن) در ضمن تو كارت خيلي درسته كه اين اسما رو بلدي ..من كه اسمشون رو هم يادم نبود .
خاك بر سر اون ديفلم رياضي فيزيك كه من گرفتم!!!
آخرش هم سال چهارم تا تو تجديدي شهريور از اول تا آخر امتحان شيمي رو تقلب نكردم قبول نشدم .
مراقبه داشت نگام ميكرد ها ولي گفتم من كه قراره قبول نشم پس به جهنم هر بلايي ميخواد سرم بياد .. اونم نتيجه گرفت من خيلي پرروام راهشو كشيد رفت.
درمورد كامنتي كه راجع به پست حميد برام نوشتي ..بايد بگم تو اقلا» در زمينه ي روانشناسي يد طولايي پيدا كردي .
چون اين چيزايي كه درمورد احساسم به حميد ميگي رو نه ميتونم انكار كنم نه تاييد . چون شايد واقعا» در ضمير ناخوداگاهم عشق به اون وجود داشت ..من كه خودم بيشتر حس دوستانه داشتم .. البته ميدونستم كه علاقه ي اون با من فرق داره .. حميد جدا» من رو دوست داشت و بقول تو اين رو از همه ي رفتارش ميشد فهميد .
وقتي دوسال پيش با سرچ كامپيوتر پيداش كردم و خيلي اصرار به رابطه ي مجدد داشت . بهش گفتم حميد من واقعا» متاسفم و از تو عذر ميخوام .. خدا من رو لعنت كنه ..گفت چرا اينطوري ميگي ؟؟ گفتم براي اينكه 33-32 سال عمر كردم هنوز انقدر فهمم نميرسه كه پيدا كردن تو مثل پيدا كردن نازي (دوست قديميم كه حميد ميشناخت) نيست . تو مردي .. ما قبلا»قول و قرار ازدواج داشتيم و خيلي چيزاي ديگه كه به همين دليل من بايد جلوي كنجكاوي و زنده كردن خاطره هام رو ميگرفتم .
آره بهار جان تو درست ميگي .. نميدونم چرا بي احتياطي كردم و پيداش كردم ولي واقعا» وجود عشق رو از طرف خودم نميديدم .. شايد يه چيزايي ناخوداگاهه و همونيه كه تو بهش اشاره كردي..
آخه اخلاق خودم رو ميشناسم وقتي من عاشق ميشم ديگه خدا رو هم بنده نيستم .. نه به عاقبتش فكر ميكنم نه به سنت ها .. فقط ميرم جلو و اين كار رو در مورد اون نكردم
به هرحال ممنون از نظرت . تو كلي عذر خواهي كردي كه طولاني نوشتي ولي من نظراي طولاني رو دوست دارم .
درضمن ناقلا يه جور نوشتي انگار مدت هاست منو ميخوني ، اما من كه الان اومدم تو وبت حس ميكنم تاحالا كامنت نذاشته بودي!! آره؟؟
اينجا كه بوس موس نداري ..اين نقطه ها رو بوس فرض كن …………..
بهار: ممنون مهربانو جان لطف داري نسبت به من. خوشحالم كه روزت را با خوشي ناشي از خواندن اين پست شروع كردي. من شيمي رد نشدم اما نمره خوبي هم نيووردم. ممنون از بوس هات. حالا به ووردپرس ميگم شايد اينجا يه دونه آيكون بوس گذاشت، البته فكر كنم هزينه اش ماچ باشه؛ ولي اشكال نداره به خاطر اينكه تو بوسم كني حاضرم ماچ مفتي به ووردپرس بدم.
سلام
در پاسخ به نظری که برایم نوشتید:
برای من و دیروز من آرامش بخش بود. فردا را نمی دانم! شاید!
و اما نظرم درباره ی پست اخیرتان:
خیلی خوب بود!
بهار: ممنون از لطفتان كه اين مطلب بلند را خوانديد. راستش نميدانم چه مرگم شده است كه مدتها است اين چيزها آرامم نمي كند؟
سلام دوست عزیز
امیدوارم ما رو چایی نخورده دوست تلقی کرده باشی و جسارت بهت نباشه
آخه دیدم خیلی حساس هستی…
راستی یه چیزی میگم ناراحت نشو البته من دنبال 30 تا وسیله آزمایشگاهی نبودم
ولی داشتم دنبال خواص .نحوه تولید و بازار (دی)بیکرومات آمونیوم و مشتقاتش میگشتم
که ییهویی سر از پیج تو درآوردم.
خیلی خوشحال شدم این اتفاق جالب واسم افتاد.
من مهندسی شیمی میخونم اما تاحالا حس نکردم شبیه برونکا هستم.
راستی موسیقی بلاگت هم واسم جالبی بود چون من داشتم آهنگ Let It Be بیتلز رو گوش میدادم یکدفعه اومد وسط خیلی وقت بود آهنگ قدیمی ایرونی گوش نداده بودم.
راستی تا این لحظه دقیقا کل وبلگت رو ندیدم اما می خواستم بدونم تو شیمی و یا چیزی مرتبط میخونی؟
تحصیلاتت هم مایل بودم بدونم.
آه ببخش اگه کامل خودم رومعرفی نکردم
آرمین /21/تهران/دانشجوی مهندسی شیمی
و لینک یاهو 360 البته اگه اهل 360 باشی
http://360.yahoo.com/my_profile-BmD0j2UyaanntZDUg7ii9PYxYZ5Vmi8-?cq=1&n=26500
عرض خاصی نیست شاد و سر حال و کیفور باشی
ایام به کامت…
موفق باشی
Kiss und Kuss
Bye bye
بهار: اونوقت وقتي من ميگم كه اينايي كه شيمي خوندن يه چيزي اشون ميشه، ميگن آدم ها محترم هستند و … آخه من كجاي اين وبلاگ آهنگ گذاشتم كه شما وسظ يه اهنگ خارجكي شنيديش؟ هانننن؟ بهتر نيست وقتي هزار تا پنجره با هم باز ميكني يه كم فكر كني ببيني چي كار داري ميكني؟
در ضمن مگه اينجا سايت دوست يابي هست كه ميخواهي از سطح تحصيلات و … من بدوني؟
من شما را چايي نخورده، اسپم حساب كردم
در ضمن دوست عزیز،اگه دوست داشتی میتونی لوگوی وبلاگ ما رو کدهای اون رو تو بلاگت بذاری.
موفق باشی
باحالی براخودتا